۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

دوباره


بخوان به نام گل سرخ، در صحاريِ شب،

كه باغ ها همه بيدار و بارور گردند.

بخوان، دوباره بخوان، تا كبوترانِ سپيد

به آشيانه ي خونين دوباره برگردند.


بخوان به نامِ گل سرخ، در رواقِ سكوت،

كه موج و اوجِ طنينش ز دشت ها گذرد؛


پيامِ روشنِ باران،

ز بامِ نيليِ شب،

كه رهگذارِ نسيمش به هر كرانه برد.


ز خشك سالي چه ترسي!

-كه سد بسي بستند:

نه در برابرِ آب،

كه در برابرِ نور

و در برابرِ آواز و در برابرِشور...

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

قصه پيداست ز خاكستر خاموشيِ ما !..



اين مكان تا اطلاع ثانوي، رسماٌ تعطيل مي باشد...

گرچه پيش از اين هم -به دلايلي- عملاٌ تعطيل بود!!